محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

یه سوال ریاضی

3 نفر با هم میرن ساعت فروشی ، ساعت میخرن  30000 تومن. یعنی نفری 10000 تومن دادن. صاحب مغازه به شاگردش میگه قیمت ساعت 30000 تومن نبوده 25000 تومن بوده. برو 5000 تومن بهشون برگردون. شاگرد مغازه از این 5000 تومن 2000 تومنشو واسه ی خودش برمیداره .
 3000 تومن دیگرو میده به اون سه نفر. (نفری 1000 تومن). پس با برگشت 1000 تومن نفری، اونها هرکدوم 9000 تومن دادند. حالا سوال اینجاست اگه  9×3= 27
2تومنم که شاگرد مغازه برداشته ، میشه 29 تومن پس اون 1000 تومنه کجاست؟
 
طراح سوال : پروفسور حسابی

حکمت آفرینش زن

هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت: "این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ..."
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین گفت: "
 


بله ، وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی.
سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند.
گوشهایت را ببند تا ...

ادامه مطلب ...

حکایت جالب تازه داماد و خواهر زن زیبا !

من خیلی خوشحال بودم... من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم... والدینم خیلی کمکم کردند... دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود... فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود.
  
 اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم... یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی... سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همین الان 500 دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو ................!
      
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم... اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم... وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم... یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی... ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم... ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم... به خانواده ما خوش اومدی!
      
نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید!

یاد گرفته ام که...

یاد گرفته ام که: 1- با "احمق" بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه ی خویش


خوشبخت زندگی کند. 2- با "وقیح" جدل نکنم، چون چیزی برای از دست دادن


ندارد و روحم را تباه می سازد. 3- از "حسود" دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم


به او تقدیم کنم، باز هم از من بیزار خواهد بود. 4- "تنهایی" را به بودن در جمعی که


به آن تعلق ندارم ترجیح دهم

چه وقت میتوان ازدواج پایدار کرد؟

دانایی را پرسیدند: چه وقت برای ازدواج پایدار مناسب است؟ دانا گفت: زمانی که شخص توانا شود! پرسیدند: توانا از لحاظ مالی؟ جواب داد: نی! گفتند: توانا از لحاظ جسمی؟ گفت: نی! پرسیدند: توانا از لحاظ فکری؟ ...
جواب داد: نی! پرسیدند: خود بگو که ما را در این امر دیگر چیزی نیست! دانا گفت: زمانی یک شخص می تواند ازدواج پایدار نماید که اگر تا دیروز نانی را به تنهایی می خورد امروز بتواند آن را با دیگری نصف نماید بدون آنکه اندکی از این مسئله ناراحت گردد!

ماجرای زیبا در مورد زنی که به خاطر تسلیم نشدن در برابر...

رحوم سید علی بهبهانی (ره) نقل می کند که سال ها قبل پدر بزرگم با کشتی عازم سفر حج شد . پدرم نقل کرد که کشتی بدون هیچ مانعی در وسط دریا از کار افتاد . ملّاحان  هر چه تفحّص کردند نقصی در کشتی نیافتند .

همه مسافران از توقف بدون علت کشتی مضطرب شده بودند که ناگهان ، بدون سپری شدن دقایقی ، حیوان عظیم الجثه ای سر از دریا بیرون آورد و خود را به کنار عرشه کشتی رسانید و طفل شیر خواری را که در قنداقه پیچیده شده بود به داخل کشتی گذارد  و به دریا فرو رفت !....
ادامه مطلب ...

اخلاص هم خوب چیزیست!

روزى بهلول رد مى شد دید هاورن بناى عظیمِ مسجدى را در بغداد مى سازد و براى سرکشى آمده است صدا زد اى هارون چکار مى کنى؟

هارون  گفت : دارم خانه خدا بنا مى کنم!
بهلول گفت : خانه براى خداست

 گفت : بله

 گفت : امر بکن بالاى سر درش بنویسند مسجد بهلول .


گفت : احمق من پول مى دهم باسم تو باشد؟

گفت احمق تو هستى یا من ؟! براى خودت خانه مى سازى اسم خدا رویش مى گذارى ؟

پس در تمام امور باید اخلاص داشت .

گفتگو با یه پسر عاشق

روز اول که دیدمش بدجوری بهم خیره شده بود.... بعداً فهمیدم که چشماش چپه و داشته پیکان 57 رینگ اسپرت دو متر اونور تر رو نگاه میکرده!!!

یه آه از ته دل کشید...

بعداً فهمیدم که

ادامه مطلب ...

خسته شدم از اینکه همه کارها رو دوش من افتاده....................

الان حدود یک سال است که خیلی خسته ام و این هفته اخر هم که دیگه دارم از پا می افتم. چرا؟ همیشه فکر می کردم خیلی تنبلم اما حالا حساب کرده ام و متوجه شدم که خیلی کار می کنم. ببینید ما توی ایران 72 میلیون جمعیت داریم که 13 میلیون اونها باز نشسته هستن . پس می مونه 59 میلیون نفر. از این تعداد 24 میلیون دانشجو و دانش آموز هستند . یعنی برای انجام کارها فقط 35 میلیون می مونه.توی کشور 10 میلیون هم در ادارات دولتی مشغول هستند که عملأ کاری انجام نمی دن پس برای پیش بردن کارها تنها 25 میلیون نفر باقی می مونه. از این 25 میلیون نفر هم تقریبأ 4 میلیون آخوند و ملا و سانسورچی اینترنت و نماینده مجلس هستند پس فقط 21 میلیون نفر باقی می مونه و اگر بدونم که تقریبأ 17 میلیون نفر جویای کار داریم، معنیش این خواهد بود که کل کارهای کشور را 4 میلیون انجام میدن. اما حدود 2 میلیون نفر هم نیروهای مسلح داریم .بنابراین فقط 2 میلیون نفر نیروی کار باقی می مونن . از بین این 2 میلیون نفر 646900 نفر عضو پلیس و نیروی انتظامی و اطلاعات و سپاه هستن.پس کلأ میمونیم 1353100 حالا این وسط 649786 نفر بیمار داریم که قدرت کار کردن ندارن و بار کارهای کل کشور افتاده روی دوش 703314 نفر از جمعیت .البته ما حدودا" 703300 نفر هم ممنوع القلم ، ممنوع الصدا و ممتوع التصویر و دیگر انواع زندانی داریم پس کل کارهای کشور افتاده روی دوش 14 نفر، از این 14 نفر 12 نفر عضو شورای نگهبان هستن و پس متوجه شدم که کل کارهای کشور افتاده روی دوش 2 نفر: من و تو! و تو هم که داری وبلاگ منو میخونی!