محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

وقتى جو آمریکایى ها عراقچى را میگیرد

عراقچی..جان کری.jpg

 کسی نمی داند جان کری و معاونش بیل برنز وقتی عباس عراقچی، معاون وزیر خارجه ایران را دیدند که در پشت میز مذاکرات دوجانبه(که یکی از کم سابقه ترین اتفاقات دیپلماتیک میان 2 کشور است(  موبایل خود را درآورد و از آنها عکس گرفت، چه تصوری از این اقدام داشته اند؟ آیا آنها به این فکر کرده اند که معاون وزیر امور خارجه ایران احتمالامتوجه چیزی در هیات آمریکایی شده و از آن عکس گرفته تا بعدا به کار کشورش که سال هاست مورد فشار و ظلم آمریکایی ها قرار گرفته، بیاید؟ آیا آنها به این فکر کرده اند عراقچی احتمالابه بهانه عکس در حال فیلمبرداری یا ضبط مذاکرات مهم دوجانبه ایران و آمریکاست؟ کسی نمی داند آمریکایی ها درباره این اقدام عراقچی چه برداشتی داشته اند. از قدیم الایام گفته اند ایرانیان زیرکند. شاید کری و دوستان این را شنیده و باور کرده باشند و به همین دلیل درباره این اقدام عراقچی دلایل متعددی را مرور کرده باشند. در ایران اما موضوع کاملاحل شده است. عراقچی در اوج مذاکرات مهم و حساس هسته ای از کری و معاونش، بیل برنز عکس گرفت تا آن را در صفحه اینستاگرام خود قرار دهد. نمی دانیم این چه بلایی است که بر سر تیم مذاکره کننده ما آمده است. علاقه محمدجواد ظریف به شبکه های مجازی گویا به دیگر اعضای تیم هم سرایت کرده به گونه ای که در مذاکرات مهم و حساس دوجانبه میان 2 طرف ایرانی و آمریکایی، معاون وزیر امور خارجه ایران به فکر عکس اختصاصی از وزیر خارجه آمریکاست. عکسی که قاعدتا می تواند تعداد لایک های پست آقای عراقچی را بسیار بالاببرد. آنقدر بالاکه بتواند رکورد لایک پست های آقای ظریف را هم بزند. فیس بوک و توئیتر و اینستاگرام ساخته دست همان آمریکایی هایی هستند که مقابل آقایان ظریف و عراقچی نشسته اند اما کسی تاکنون ندیده آنها در میانه مذاکرات مهم و دیپلماتیکی که قرار است منافع و امنیت ملی مردمشان را تامین کند؛ دست به جیب برده، موبایل خود را در آورده و اینستاگرام و توئیتر و فیس بوکشان را به روز کنند. همه اینها به کنار. عزت ملی را چکار کنیم؟ اینکه معاون وزیر امور خارجه ایران عکس وزیر و معاون وزیر خارجه آمریکا را به عنوان موضوع یک پست اینستاگرام خود انتخاب می کند، یک اقدام تاسف آور و مغایر عزت ملی است و شاید از همین عکس بتوان واقعیت موجود در مذاکرات هسته ای را فهمید. گویا جو کری و برنز دوستان را گرفته است.

تئوری پنجره شکسته

  در دهه هشتاد در نیویورک ​باج گیری در ایستگاهها و در داخل قطارها امری روزمره و عادی بود. فرار از پرداخت پول بلیط رایج بود و سیستم مترو ٢٠٠ میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می کرد. مردم از روی نرده ها بداخل ایستگاه می پریدند و یا ماشین ها را از قصد خراب می کردند و یکباره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیط به داخل سرازیر می شد. اما آنچه که بیش از همه به چشم می خورد گرفیتی (Graffiti) بود. (گرفیتی نقش ها و عبارات عجیب و غریب و در همی است که بر روی دیوار نقاشی و یا نوشته می شود). هر شش هزار واگنی که در حال کار بودند از سقف تا کف و از داخل و خارج از گرفیتی پوشیده شده بودند. آن نقش و نگارهای نامنظم و بی قاعده چهره ای زشت و عبوس و غریب را در شهر بزرگ زیرزمینی نیویورک پدید آورده بودند. اینگونه بود وضعیت شهر نیویورک در دهه ١٩٨٠ شهری که موجودیتش در چنگال جرم و جنایت و کرک فشرده می شد.

با آغاز دهه ١٩٩٠ به ناگاه وضعیت گوئی به یک نقطه عطف برخورد کرد. سیر نزولی آغاز گردید. قتل و جنایت به میزان ٧٠ درصد و جرائم کوچکتر مانند دزدی و غیره ۵٠ درصد کاهش یافت. در ایستگاههای مترو با پایان یافتن دهه ١٩٩٠، ٧۵ درصد از جرائم از میان رفته بود. در سال ١٩٩۶ وقتی گوئتز برای بار دوم بدلیل شکایت کیبی جوانی که فلج شده بود به محاکمه فراخوانده شد روزنامه ها و مردم کمترین اعتنائی دیگر به داستان وی نکردند. زمانی که نیویورک امن ترین شهر بزرگ آمریکا شده بود دیگر حافظه ها علاقه ای به بازگشت به روزهای زشت گذشته را نداشتند.

اتفاقی که در نیویورک افتاد همه حالات مختلف را بخود گرفت مگر یک تغییر تدریجی. کاهش جرائم و خشونت ناگهانی و به سرعت اتفاق افتاد. درست مثل یک اپیدمی. بنابراین باید عامل دیگری در کار می بود. باید توضیح دیگری برای این وضعیت پیدا می شد. این "توضیح دیگر" چیزی نبود مگر تئوری "پنجره شکسته" (Broken Window Theory).

تئوری پنجره شکسته محصول فکری دو جرم شناس آمریکائی (Criminologist) بود به اسامی جمس ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling). این دو استدلال می کردند که جرم نتیجه یک نابسامانی است. اگر پنجره ای شکسته باشد و مرمت نشود آنکس که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی را دارد با مشاهده بی تفاوتی جامعه به این امر دست به شکستن شیشه دیگری می زند. دیری نمی پاید که شیشه های بیشتری شکسته می شود و این احساس آنارشی و هرج و مرج از خیابان به خیابان و از محله ای به محله دیگر می رود و با خود سیگنالی را به همراه دارد از این قرار که هر کاری را که بخواهید مجازید انجام دهید بدون آنکه کسی مزاحم شما شود.

در میان تمامی مصائب اجتماعی که گریبان نیویورک را گرفته بود ویلسون و کلینگ دست روی باج خواهی های کوچک در ایستگاههای مترو، نقاشی های گرفیتی و نیز فرار از پرداخت پول بلیط گذاشتند. آنها استدلال می کردند که این جرائم کوچک، علامت و پیامی را به جامعه می دهد که ارتکاب جرم آزاد است هر چند که فی نفسه خود این جرائم کوچک اند.

این است تئوری اپیدمی جرم که بناگاه نظرات را به خود جلب کرد. حالا وقت آن بود که این تئوری در مرحله عمل به آزمایش گذاشته شود.

دیوید گان (David Gunn) به مدیریت سیستم مترو گمارده شد و پروژه چند میلیارد دلاری تغییر و بهبود سیستم متروی نیویورک آغاز گردید. برنامه ریزان به وی توصیه کردند که خود را درگیر مسائل جزئی مانند گرفیتی نکند و در عوض به تصحیح سیستمی بپردازد که بکلی در حال از هم پاشیدن بود. اما پاسخ گان عجیب بود. گرفیتی است که سمبل از هم پاشیده شدن سیستم است باید جلوی آنرا به هر بهائی گرفت. او معتقد بود بدون برنده شدن در جنگ با گرفیتی تمام تغییرات فیزیکی که شما انجام می دهید محکوم به نابودی است. قطار جدیدی می گذارید اما بیش از یکروز نمی پاید که رنگ و نقاشی و خط های عجیب بر روی آن نمایان می شود و سپس نوبت به صندلی ها و داخل واگن ها می رسد.

گان در قلب محله خطرناک هارلم یک کارگاه بزرگ تعمیر و نقاشی واگن بر پا کرد. واگن هائی که روی آنها گرفیتی کشیده می شد بلافاصله به آنجا منتقل می شدند. به دستور او تعمیرکاران سه روز صبر می کردند تا بر و بچه های محله خوب واگن را کثیف کنند و هر کاری دلشان می خواهد از نقاشی و غیره بکنند بعد دستور می داد شبانه واگن را رنگ بزنند و صبح زود روی خط قرار دهند. باین ترتیب زحمت سه روز رفقا به هدر رفته بود.

در حالیکه گان در بخش ترانزیت نیویورک همه چیز را زیر نظر گرفته ویلیام برتون (William Bratton) به سمت ریاست پلیس متروی نیویورک برگزیده شد. برتون نیز از طرفداران تئوری "پنجره شکسته" بود و به آن ایمانی راسخ داشت. در این زمان ١٧٠٫٠٠٠ نفر در روز به نحوی از پرداخت پول بلیط می گریختند. از روی ماشین های دریافت ژتون می پریدند و یا از لای پره های دروازه های اتوماتیک خود را به زور بداخل می کشانیدند. در حالیکه کلی جرائم و مشکلات دیگر در داخل و اطراف ایستگاههای مترو در جریان بود برتون به مقابله مسئله کوچک و جزئی پرداخت بهاء بلیط و جلوگیری از فرار مردم از این مسئله کم بها پرداخت.

در بدترین ایستگاهها تعداد مامورانش را چند برابر کرد. به محض اینکه تخلفی مشاهده می شد فرد را دستگیر می کردند و به سالن ورودی می آوردند و در همانجا در حالیکه همه آنها را با زنجیر به هم بسته بودند سرپا و در مقابل موج مسافران نگاه می داشتند. هدف برتون ارسال یک پیام به جامعه بود که پلیس در این مبارزه جدی و مصمم است. اداره پلیس را به ایستگاههای مترو منتقل کرد. ماشین های سیار پلیس در ایستگاهها گذاشت. همانجا انگشت نگاری انجام می شد و سوابق شخص بیرون کشیده می شد. از هر ٢٠ نفر یک نفر اسلحه غیر مجاز با خود حمل می کرد که پرونده خود را سنگین تر می کرد. هر بازداشت ممکن بود به کشف چاقو و اسلحه و بعضا قاتلی فراری منجر شود.

مجرمین بزرگ بسرعت دریافتند که با این جرم کوچک ممکن است خود را به دردسر بزرگتری بیاندازند. اسلحه ها در خانه گذاشته شد و افراد شرّ نیز دست و پای خود را در ایستگاههای مترو جمع کردند. کمترین خطائی دردسر بزرگی می توانست در پی داشته باشد.

پس از چندی نوبت جرائم کوچک خیابانی رسید. درخواست پول سر چهار راه ها وقتی که ماشین ها متوقف می شدند، مستی، ادرار کردن در خیابان و جرائمی از این قبیل که بسیار پیش پا افتاده به نظر می رسیدند موجب دردسر فرد می شد. تز جولیانی و برتون با استفاده از "پنجره شکسته" این بود که بی توجهی به جرائم کوچک پیامی است به جنایتکاران و مجرمین بزرگتری که جامعه از هم گسیخته است و بالعکس مقابله با این جرائم کوچک به این معنی بود که اگر پلیس تحمل این حرکات را نداشته باشد پس طبیعتا با جرائم بزرگتر برخورد شدیدتر و جدی تری خواهد داشت.

قلب این نظریه اینجاست که این تغییرات لازم نیست بنیادی و اساسی باشند بلکه تغییراتی کوچک چون از بین بردن گرفیتی و یا جلوگیری از تقلب در خرید بلیط قطار می تواند تحولی سریع و ناگهانی و اپیدمیک را در جامعه بوجود آورده بناگاه جرائم بزرگ را نیز بطور باور نکردنی کاهش دهد. این تفکر در زمان خود پدیده ای رادیکال و غیر واقعی محسوب می شود. اما سیر تحولات، درستی نظریه ویلسون و کلینگ را به اثبات رساند.

خوردن این ماده غذایی اعصاب را تقویت می کند

قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: یکی از مواد غذایی مغذی، کشمش است، چرا که سرشار از مواد قندیِ طبیعی و ویتامین های «آ»، «ب1»، «ب2» و همچنین کلسیم و فسفر می باشد، اما جالب است بدانید که ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز فراوان به استفاده ی آن تاکید داشته اند.

به گزارش قدس انلاین در این باره از امیرالمومنین علی (علیه السلام) روایت شده است: کسی که بیست و یک عدد کشمش سرخ را ناشتا بخورد، به هیچ بیماری مبتلا نمی گردد و تنها مرگ می تواند او را از پای درآورد و همچنین می فرمایند: خوردن کشمش قلب را قوی و بیماری های بدن را از بین می برد و حرارت بیش از اندازه ی بدن را خاموش و خون را پاک و تصفیه می سازد.

علاوه بر این از حضرت محمد (صلى الله علیه و آله وسلم) روایت شده است که فرموده اند: شما را سفارش به خوردن کشمش می نمایم، چرا که آن: اعصاب را قوی می نماید، سستی ها را از تن می زداید، اخلاق را نیکو و روح را شاداب می سازد، غم و اندوه را برطرف می نماید و بیماری را از بین می برد، و همچنین امام صادق (ع) فرموده اند: کشمش اعصاب را تقویت و کسالت بَدَن را از بین می برد و نفس و روان را جلا می دهد.

همچنین دستاوردهای علمی ثابت نموده است که فیبر موجود در کشمش از سرطان کولون و از رشد غیر معمول سلول‌ها جلوگیری می‌کند و موجب کنترل قند خون در بدن می ‌شود و برای درمان بی نظمی معده و یبوست مفید است. مصرف کشمش سستی و رخوت را از بدن دور می‌کند و موجب از بین رفتن آب اضافی بدن می‌شود، بدن را تقویت می‌کند، دهان را خوشبو می‌کند و منبع مناسبی از فیبر، آنتی اکسیدان و انرژی در بدن است. متخصصان تغذیه معتقدند خوردن چند عدد کشمش در روز به تقویت حافظه کمک کرده و افراد را از ابتلا به بیماری آلزایمر مصون می‌دارد.

منابع:
1- شیخ طوسی. الامالی: 362.
2- حرّانی. تحف العقول: 101.
3- برقی، المحاسن، ج2: 548.
4- شیخ صدوق. الخصال، ج2: 343، 612.
5- شازده احمدی. نهج الطبابه: 217.

6- پورقاسیم میانجی. خوراک های حلال و حرام: 74.

ارزشها و تمدن

چینی های قدیم برای اینکه از شر حمله ی دشمنان در امان باشند دیوار بزرگ چین را ساختند؛ اما در صد سال اول ساخت دیوار ، سه بار دشمنانشان بدان نفوذ کرده و با چینی ها جنگیدند.
دشمنان از دیوار بالا نرفتند بلکه به دربانها رشوه داده و از آنها گذشتند.
چینی ها به ساخت بنای سد استوار پرداختند اما برای ساخت نگهبانهایش کاری نکردند غافل از اینکه نیروی انسانی مهمترین مسئله است.
یکی از شرق شناسان می گوید:
برای انهدام یک تمدن ، سه چیز را باید منهدم کرد:
یکم)خانواده
دوم)نظام آموزشی
سوم) الگوها و اسوه ها
برای اولی منزلت مادر به عنوان مربی کودکان را متزلزل کن تا مادر از اینکه مربی کودکان خویش باشد خجالت بکشد.
برای دومی از منزلت معلم بکاه و در جامعه او را بی ارزش کن.
برای سومی منزلت علما و دانشمندان را هدف قرار ده تا کسی آنها را الگوی خویش قرار ندهد.
پس بیاییم برای داشتن جامعه آباد و متمدن ،
 بنیاد خانواده را مستحکم ،
 آگاهی بخشی به مادران،
تکریم مقام معلمان و دانشگاهیان و علما را جدی بگیریم.
زندگی یک بازتاب است هرچه بفرستی باز میگردد (جبران خلیل جبران)
Life is an echo , what you sent comes back
هر چه کنی کشت همان بدروی                       کار بد و نیک چو کوه و صداست   (پروین اعتصامی)