استفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از
همین حرف انیشتین است که میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط
شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛
اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در
زندگیتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید .»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموستر میکند:
« صبح یک روز تعطیل درشهر سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده
بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع
فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با
بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد.
به یاد قدیما ...
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه
میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار
بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می
پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم
شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت
پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت
برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ،
وگ...
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
یه روز یه زن و مرد ماشینشون تصادف ناجوری میکنه و هر دو ماشین به شدت داغون میشه، ولی هر دو نفر سالم میمونن.
وقتی که از ماشینشون پیاده میشن و صحنه تصادف رو میبینن، مرد میگه:
در اواخر کتاب
سفر شاه آمده است که:
دوستان اشرف پهلوی او را سایپا میخواندند، SAIPA
که ظاهرا نام شرکت و ماشین است و البته این نام ، یعنی سایپا مخفف
کلمات
زیراست:
Son Altess Imperial Preincess Ashraf
همان طور که توجه
فرمودید کلمات بالا به زبان فرانسوی/اسپانیائی می شود:
والا حضرت
همایون شاهدخت اشرف
و این نام و عنوان همچنان زینت بخش هزاران ماشین
است و حالا یک سوال: در طول این همه سال بعد از انقلاب، یک
مسئول امر، یک
سیاستمدار ... و غیره متوجه این نکته نشده است؟
در دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهموم بازاریابی به دانشجویان خود بود (شما هم بخونید حتما مفاهیم رو به خوبی درک می کنید حتی اگر هیچی درباره اقتصاد نمی دونید!!)
------------------------------
شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ،
بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم
ادامه مطلب ...Ferora: /etc/sysconfig/syslog:
# Options to syslogd
# -m 0 disables 'MARK' messages.
# -r enables logging from remote machines
# -x disables DNS lookups on messages received with -r
# See syslogd(8) for more details
SYSLOGD_OPTIONS="-m 0 -r"
# Options to klogd
# -2 prints all kernel oops messages twice; once for klogd to decode, and
# once for processing with 'ksymoops'
# -x disables all klogd processing of oops messages entirely
# See klogd(8) for more details
KLOGD_OPTIONS="-2"
--------------------
Debian: /etc/init.d/sysklogd
# Options for start/restart the daemons
# For remote UDP logging use SYSLOGD="-r"
#
#SYSLOGD="-u syslog"
SYSLOGD="-r"
-----------------------------------------
Check the port:
netstat -an | grep 514
udp 0 0 0.0.0.0:514 0.0.0.0:*
Configuring the Linux Client : /etc/syslog.conf
*.debug @loghost
زن
وشوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به
طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند
و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز؛ یک جعبه کفش در بالای
کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن
هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند.
در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آورد ونزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند.
وقتی
پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار
دلار پیدا کرد. پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت : هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت
که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من
گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد
به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک
در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده
بود.
از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت : آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام !