بدن انسان روشهای جالب و جذابی را برای فرستادن علائم
هشدار دهنده دارد که این علائم در واقع اسراری را از درون بدن فاش
میسازند. به عنوان مثال آیا میدانید که خندیدن پس از خوردن هر وعده غذایی
چه تاثیری روی بدن دارد؟ یا اینکه آیا میدانید سفید شدن زود هنگام موها
نشانه چه فرآیندی در بدنتان است.
بدن انسان در تمام طول عمر به شیوهای هوشمندانه و منحصر به فرد علائم و
نشانههای زیرکانه و هشدار دهنده را بروز میدهد اما اکثر افراد به دلیل
ناآگاهی از این روابط و علائم، پیغامهای حیاتی بدن را نادیده میگیرند که
حاصل آن به خطر افتادن سلامتی است.
روزنامه «دیلی میرور»، در گزارشی به چند راهکار جالب و شگفتانگیز به عنوان
اسرار زندگی اشاره کرد که بیتردید در زندگی روزمره، قابل استفاده و مفید
خواهند بود:
1- دردناک شدن مچ پا میتواند نشان دهنده مشکلات کلسترولی باشد.
به گفته متخصصان دردناک شدن مچ پا میتواند نشانه ابتدایی از افزایش ارثی
سطح کلسترول بد خون باشد. در واقع تشکیل کلسترول در اطراف زردپی آشیل، موجب
بروز این درد میشود.
چه احساسی داره یه عمر ۶تا رو بزنن تو سرت ؟
میتونید طعم برد تو ۱۰ دقیقه ۱۰ نفر رو بگید ؟
تا حالا چند تا بازیکناتون تو دربی هتریک کردند ؟
راستی چندتا کاپیتان های تیم ملی در طول تاریخ استقلالی بودند ؟؟
آقای گل جهان پرسپولیسیه میدونی که؟؟
جادوگر آسیا چی ؟
موشک هامبورگ چطور ؟
یا عقاب آسیا ؟
میدونی چه حالی داره بازیکن با غیرت داشتن ؟
با چه رویی به فرهاد مجیدی میگید با غیرت…؟
نظرت درباره ی زاید چیه راستی ؟
تو ۵ نفر اول بهترین گلزنان تیم ملی چندتا استقلالی هستند ؟
واسه چی به ۴تا برد پی در پی مینازید در حالیکه پرسپولیس ۸تا پشت سر هم داشته ؟
رااااستی الگوی جباری . آندو . حنیف . عنایتی و… کیه ؟الگوی امیر قلعه نوعی چی؟
طعم سقوط به دسته ۲٫۳ چطوره ؟
کدوم تیم هنوز معلوم نیس کاپیتانش کیه و در آرزوی یک کاپیتانه ؟
احساستون درباری شوت ۴۰ متری کریم باقری چی بود ؟
چرا همیشه توو بحث ها کم میارید از آسیا مایه میزارید ؟
راستی چرا پاس ستاره نزده رو پیرهنش ؟
موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه
بود.قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت .
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به
نام فرومتژه داشت.
موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از
ادامه مطلب ...شکل افتاده او منزجر بود .
چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند.
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه.
دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند
و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند.
دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره .
اما ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد.
هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد.
تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملا نصرالدین را آن طور دست میانداختند٬ ناراحت شد.
در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت:
هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه ی طلا را بردار.
این طوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند.
ملا نصرالدین پاسخ داد: