محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

وقتی خانوم ها سرباز میشن!

فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...
صبحانه:وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟چرا کره بو میده؟بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنهآقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدیدوا نه، لباسامون خاکی میشه ...آره، تازه پاره هم میشه ...وای وای خاک میره تو دهنمون ...من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...



ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو ...
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد



بعد از ناهارفرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود...
هوووو.... بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)



بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.



شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!


فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!

نظرات 2 + ارسال نظر
میترا شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:16 http://pouyacarpet.mihanblog.com/

8.148148081259996.76183874586سلام
با « آموزش طراحی فرش » آپم
منتظرتم

محمد شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:45

سلام راستش خواستم بهتون بگم "پیش بینی های شگفت انگیز شاه نعمت الله ولی عارف قرن هشتم" پاک کنید چون واقعا دروغی بیش نیست
چون:
1-اولا از لحاط دستور تاریخی این متن نمی تونه ماله قرن 8 باشه به طور مثال در قرن 8 را مطلقا حرف اضافه بوده و امروزه به عنوان نقش نمای مفعول استفاده میشه
2-زیر سوال بودن شخصیت خود شاه نعمت الله که پیرو ابن عربی کسی که عرفان اسلامی رو به گند کشونده هست و برای خودش دم و دستگاهی درست کرد و حافظ هم بسیار با او مخالف است و بیت ریشخند آمیز آنان که خاک را در نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند "نیز درباره شاه نعمت الله معروفه و ابیات بسیار دیگری که ضد صوفیه حضرت حافظ دارن
3-تعیین کرد زمان ظهور که چنین چیزی طبق روایات تنها ادعای دروغگویانه
من نمی دونم چه کسی واقعا چنین مطلبی رو منتشر کرده برای اولین بار ولی امیدوارم روزی رو بی دورغ در این سرزمین ببینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد