یه پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشرکرده
اولین حسرت: کاش جراتاش رو داشتم اون جوری زندگی میکردم که میخواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن
حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمیکردم
حسرت سوم: کاش شجاعتاش رو داشتم که احساساتام رو به صدای بلند بگم
حسرت چهارم: کاش رابطههام رو با دوستام حفظ میکردم
حسرت پنجم: کاش شادتر میبودم
زشت است اینکه گیر سر از چین بیاوریم
کبریتهای بیخطر از چین بیاوریم
آوردهایم هر چه شما فکر میکنید
چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم
هر چند توی کشور ایران زیاد هست
ما میرویم گور خر از چین بیاوریم
آوردهایم ما نمک از ساحل غنا
پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم
هی نیش میزنند و عسل هم نمیدهند
زنبورهای کارگر از چین بیاوریم؟
خوانندهها چه قدر زمختاند و بدصدا
من هم موافقم قمر از چین بیاوریم
حالا که خوشگلان همه رقاص گشتهاند
پس واجب است شافنر از چین بیاوریم
خشکیده است، پس بدهیمش به روسیه
دریای خوشگل خزر از چین بیاوریم
تا آن که جمعیت دو برابر شود سریع
باید که دختر و پسر از چین بیاوریم
حالا که نیست کار بُزان پای کوفتن
ما میرویم گاو نر از چین بیاوریم
یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند
باید گدا و در به در از چین بیاوریم
گویند سر عشق مگویید و مشنوید
ما میرویم لال و کر از چین بیاوریم
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم
آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها , افراد زیادی اونجا
نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا
70 سالشون بود .
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان حدوداً 35 ساله اومد تو
رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوان گوشیش زنگ خورد , البته من
با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع
کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه
ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور
که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند
نفر مشتریتون مهمون من هستن میخوام شیرینی بچم رو بهشون بدم ,,
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است...
من نمیدانم بنزین در مملکت شما لیتری چند است، امّا اینجا
در کالیفرنیا ما برای هر لیتر یک دلار میپردازیم. امّا رشتهء کاری من
مدّت 31 سال در زمینهء نفت و بنزین است، بنابراین ترفندهایی وجود دارد که
بتوانیم از هر لیتر بنزینی که میخریم حدّاکثر استفاده را بکنیم.
در اینجا در خطّ لولهء کایندر مورگان که من در سان خوزهء کالیفرنیا کار
میکنم، در 24 ساعت از طریق خطّ لوله چهار میلیون گالن تحویل میدهیم. یک
روز گازوئیل، روز بعد بنزین هواپیما و انواع بنزین معمولی. ما 34 مخزن در
اینجا داریم که گنجایش آنها روی هم رفته 000ر800ر16 گالن است.
فقط صبح زود که حرارت زمین هنوز در پایینترین حدّ قرار دارد بنزین
بزنید. به خاطر داشته باشید که در تمام پمپبنزینها مخزن سوخت در زیر
زمین قرار دارد. هرچه زمین سردتر باشد، بنزین غلیظتر و متراکمتر است.
وقتی هوا گرم میشود، بنزین منبسط میگردد. بنابراین، خرید بنزین در بعد
از ظهر و حتّی شب که هنوز هوا کاملاً سرد نشده و بر بنزین اثر نگذاشته، سبب
میشود که یک لیتر شما واقعاً یک لیتر نباشد. در صنعت نفت، گرانش معیّن و
حرارت بنزین، گازوئیل و سوخت هواپیما، اتانول و سایر محصولات نفتی نقشی
مهم ایفا میکند.
آقا پسر ها
با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.2- کارت رو داخل دستگاه میذارن.3- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن.4- پول و کارت رو میگیرن و میرن.
دختر خانم ها :1- با ماشین میرن دم بانک.2- به خودشون عطر میزنن.3- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن.4- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن.5- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن.6- بلاخره ماشین رو پارک میکنن.7- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن.8- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه.9- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون.10- دنبال کارت عابربانکشون میگردن.11- کارت رو وارد دستگاه میکنن.12- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن.13- کد رمز رو وارد میکنن.14- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن.15- کنسل میکنن.16- دوباره کد رمز رو میزنن.17- کنسل میکنن.18- مبلغ درخواستی رو میزنن.19- دستگاه ارور (خطا) میده.20- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن.21- دستگاه ارور (خطا) میده.22- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن.23- پول رو میگیرن.24- برمیگردن به ماشین.25- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن.26- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن.27- استارت میزنن.28- پنجاه متر میرن جلو.29- ماشین رو نگه میدارن.30- دوباره برمیگردن جلوی بانک.31- از ماشین پیاده میشن.32- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمیذاره برای آدم)33- سوار ماشین میشن.34- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده.35- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن.36- میندازن توی خیابون اشتباه.37- برمیگردن.38- میندازن توی خیابون درست.39- پنج کیلومتر میرن جلو.40- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره)
یاحق
کاریکاتورهای یک انگلیسی به نفع مسلمانان
ترجمه :متهم است .. زنده یامرده, احتیاط کنیدبسیارخطرناک است
یک راهبه می تواند سرتاپای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت کند , درست است ؟
اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام دهد , مورد ملامت قرارمیگیرد ؟
میخی افتاد،
بخاطرمیخی نعلی افتاد،
بخاطرنعلی اسب افتاد،
بخاطراسبی سواری افتاد،
بخاطرسواری جنگی شکست خورد،
بخاطرشکستی مملکتی نابودشد،
وهمه ی اینهابخاطرکسی بودکه میخ راخوب نکوبیده بود.
.
.
.
این واقعیت جامعه است
بابا نان داد می دانید اولین جمله ای که ما دراول دبستان
یاد می گیریم چیه؟ . . . … .بابا آب داد بابا نان داد می دانید اولین جمله
ای که انگلیسها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟ . . .من می توانم بخوانم و
بنویسم . . . می دانید اولین جمله ای که ژاپنیها در اول دبستان یاد می
گیرند چیه؟ . . .من می توانم بدوم و این است که ما همیشه چشممون دنبال دست
پدر است کار از ریشه خراب است
فقـر یعنی اینکه ... !! ( جالب و خواندنی )
فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛