محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

معرفی

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد.
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد،
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد
و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید !!

لحظه‌های بهتر در راه‌اند‎

مردی چهار پسر داشت. آن‌ها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی‌ای فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه‌شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم درپاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخواند و از آن‌ها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.

پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.»

پسر دوم گفت: «نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»

پسر سوم گفت: «نه.. درختی بود سرشار از شکوفه‌های زیبا و عطرآگین.. و باشکوه‌ترین صحنه‌ای بود که تابه امروز دیده‌ام.»

پسر چهارم گفت:«نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه‌ها.. پر از زندگی و زایش!»

مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده‌اید!
شما نمی‌توانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید:
همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی‌آید فقط در انتها نمایان می‌شود، وقتی همه فصل‌ها آمده و رفته باشند! »

اگر در«زمستان» تسلیم شوید، امید شکوفایی «بهار» ، زیبایی «تابستان» و باروری «پاییز» را از کف داده‌اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصل‌های دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصل‌های دشوارش نبین؛

در راه‌های سخت پایداری کن: لحظه‌های بهتر بالاخره از راه می‌رسند



ما همه فانی و او پا برجاست..
عشق را می گویم..

شیخ و دلار

در روایت است
که مریدان، شیخ را پرسیدندی
 بهای دلار چند؟
 شیخ در پاسخ پرسیدندی
 الان؟.... یا الان؟
 مریدان جملگی
ازین پاسخ حکیم نعره ها زدندی
 و جامه ها بدریدند

آقایان و خانوم ها در شرایط مختلف‎

هنگام عبور از خیابان

خانم ها:

سمت راست را نگاه می کنند.
سمت چپ را نگاه می کنند .
از خیابان رد می شوند.

آقایان:

سمت راست را نگاه می کنند،ماشین می آید.
فاصله ماشین با خودشان را با چشم اندازه می گیرند، و چون همگی رانندگان قابلی هستند، با سرعت وارد خیابان می شوند!
راننده به شدت ترمز می کند.
-مرتیکه مگه کوری؟...راننده می گوید.(صد در صد خود راننده مرد است که ادب ندارد!)
در حالیکه از روی میله های وسط خیابان می پرد می گوید: کور خودتی! گاری چی!(خب دفعه‌ی بعد هم یه نفر به خودشون اینو میگه!)
بدون این که سمت چپ را نگاه کنند، میدوند آن سو ی خیابان.
هنوز صدای بوق ماشین هایی که به خاطر این آقا ترمز کرده اند به گوش می رسد!

ادامه مطلب ...

دل عزراییل برای چه کسانی سوخته است؟‎

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:...
۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم

کارهایی که زنـــان از مـــردان در انـــجامش بهترند‎

خانمها معتقدند که می توانند بعضی از کارها را به نحو احسن انجام دهند ، ولی بهتر است این ادعاها ، استدلالی را هم در بر داشته باشند. تحقیقات انجام شده در آمریکا ثابت می کند که اکثر بانوان در انجام این 8 کار از مردان بهترند.


رهایی از شکست عشقی


بر طبق تحقیق انجام شده از ۱۰۰۰ فرد مجرد در مجله Journal of Health and Social Behavior مشخص شده که مردان در هنگام شکست عشقی، زمان بیشتری را نسبت به زنان در ناراحتی و غم ناشی از جدایی و شکست سپری می کنند.

رانندگی در شهر

تحقیقات ترافیکی انجام شده در سال ۲۰۱۰ نشان می دهد که ۸۰٪ عاملین تصادفات شهری مردان بوده اند. زنان به سبب رعایت احتیاط کمتر از مردان دچار حادثه می شوند.

ادامه مطلب ...

بدون شرح

بازاریاب
یه بازاریابِ جارو برقی درِ یه خونه ای رو میزنه،
و تا خانمِ خونه در رو باز میکنه قبل از اینکه حرفی زده بشه،
بازاریاب میپره تو خونه و یه کیسه کود گاوی رو روی فرش خالی میکنه و میگه:
اگه من قادر به جمع کردن و تمیز کردنِ همه ی اینها با این
جاروبرقی قدرتمند نباشم حاضرم که تمامِ این گُـــه ها رو بخورم!
خانوم میگه: سُــسِ سفید میخوای یا قرمز؟
بازاریاب: چــــرا؟
خانوم: چند وقته برقِ خونه مون قطعه ..!
 
دنیای مجردی
ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر.
رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »!
گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوبرو دانشگاه.
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛
گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ».
رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم.
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛
گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ».
دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ».
گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ».
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستند گفتند باید متاهل باشی ».
 گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ».
رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم».
 گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ».
برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!

فک و فایمله داریم؟!!!

بچه خواهرم 3سالشه هروقت می خواد قایموشک بازی کنه ؛ میگه : خاله تو" برو
گمشو" تا من بیام دنبالت...فک و فامیله داریم؟!

دختر خالم به پسرش میگه:بیا آب بخور مگه نگفتی داری خفه میشی؟؟؟

پسرش:نه دیگه خفم رفت پایین....!!!

بابام زنگ زده غذا سفارش بده میگه 2تا پیتزا مخصوص با یه همبرگر ساده.

وقتی قط کرد بش میگم چرا نگفتی 3تا پیتزا؟ میگه پیتزا گرون میشد برا تو
همبرگر گرفتم. من:(. فک و فامیله داریم؟

امشب سالگرد ازدواج مامان و بابامه , به بابام میگم : بابا اگه زمان

برگرده باز با مامان ازدواج میکنی؟میگه : آره ولی تورو به دنیا نمیاوردیم
:((( من برم بمیرم؛ بابائه دارم ؟ :|
فک و فامیله داریم؟

ادامه مطلب ...

زلزله

>اسپانیا:
>زلزله می‌آید. هیچ‌کس بر اثر آن کشته و
زخمی نمی‌شود و فقط چند تا گاو به
>خیابان می‌آیند. مردم پارچه‌ی قرمز نشان
می‌دهند و برای تفریح می‌دوند.
>گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر
را زخمی می‌کنند!
>
>افغانستان:
>زلزله می‌آید. سیصد هزار نفر کشته
می‌شوند. القاعده مسئولیت زلزله را
>برعهده می‌گیرد. نیروهای آمریکایی تمام
کوهستان‌های افغانستان را
>بمبارانمی‌کنند و سیصد هزار نفر دیگر از
جمله بن‌لادن را در این
>درگیری‌ها از بین می‌برند. بعد از چهار
ساعت پس‌لرزه‌ی فسقلی دیگری
>می‌آید و بن‌لادن مسئولیت آن را هم بر
عهده می‌گیرد !
>

ادامه مطلب ...