دانشجویی پس
از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد
موضوع این درس می دانید؟
استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت
نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال
بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما
میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.
استاد
قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی
قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟
استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور
شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از
مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله
جواب داد:
قربان
شما 63 سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی
منطقی نیست.
همسر شما
یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت که شما به
معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است
و نه منطقی
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان پزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ تر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد... شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
نتیجه گیری:
1. راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.
2. در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود. در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی.
3. همه راه حل ها همیشه در تیر رس نگاه نیست.
اگه میخای پشت صحنرو ببینی ادامه مطلب رو ببین
ادامه مطلب ...