محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

دنیا عجب جای کوچکی است!

این داستان بر اساس واقعیت بوده که در سال ۱۸۹۲ در دانشگاه استنفورد اتفاق افتاده است.
دانشجویی ۱۸ ساله در تلاش بود تا شهریه اش را تأمین کند. او یتیم بود و نمی دانست به کجا روی آورد و دستش را جلو چه کسی دراز کند. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او و دوستش تصمیم گرفتند کنسرت موسیقی در محوطه ی دانشگاه ترتیب دهند تا پول تحصیلات خود را فراهم آورند. به همین دلیل نزد پیانیست بزرگ، ایگناسی پادرفسکی رفتند. مدیر برنامه مبلغ دو هزار دلار برای تضمین اجرای برنامه مطالبه کرد. معامله صورت گرفت و آن دو شروع به تمرین های سخت نموده تا بتوانند در کنسرت خود به موفقیت دست یابند.
 
روز بزرگ فرا رسید؛ اما متأسفانه آن ها نتوانسته بودند به اندازه ی کافی بلیط بفروشند. کل مبلغ فروش آن ها ۱۶۰۰ دلار بود. این دو پسر دانشجو نومیدانه نزد پادرفسکی رفتند و از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بودند، سخن گفتند. سپس کل مبلغ ۱۶۰۰ دلار را به وی داده با این وعده که ۴۰۰ دلار باقی مانده را طی یک فقره چک در روز مقرر برگردانند.
 
اما جواب پادرفسکی این بود: “خیر! این قابل قبول نیست.” او چک را پاره کرده و کل مبلغ را به آن ها بازگرداند. سپس رو به آن ها کرده و گفت: ” این ۱۶۰۰ دلار را نزد خود نگه دارید. لطفا تمام مخارجی را که صرف کنسرت کرده از آن کم کنید. پولی که برای شهریه ی خود نیاز داشته را نیز نگه دارید. و هر آن چه را که باقی می ماند به من بدهید.”
 
دو پسر دانشجو با تعجب به یکدیگر نگاه کرده و با تشکر فراوان از او جدا شدند. این کار کوچک، پادرفسکی را به عنوان مردی بزرگ نشان داد. چرا باید به دو نفری که حتی آن ها را نمی شناسد کمک نماید؟ همه ی ما تاکنون در زندگی خود با وضعیتی مشابه برخورد کرده ایم؛ اما متأسفانه اکثراً با خود می گوییم: ” اگر به او کمک کنم بر سر خود من چه می آید؟” اما افرادی که روح بزرگی دارند این گونه فکر می کنند: ” اگر به آن ها کمک نکنم چه بر سر آن ها خواهد آمد؟” آن ها این کار را به دلیل عوض یا پاداش انجام نمی دهند. آن ها صرفاً به این دلیل که ایمان دارند کار درست همان کمک کردن است این کار را انجام می دهند.
 
بعدها پادرفسکی به مقام نخست وزیری لهستان رسید. وی در میان مردم خود رهبری بزرگ تلقی می شد. اما متأسفانه جنگ جهانی اول در گرفت و لهستان به شدت آسیب دید. بیش از ۱٫۵ میلیون نفر از مردم کشورش در اثر گرسنگی جان خود را از دست دادند. این در حالی بود که هیچ پولی برای تأمین مواد غذایی در دولت وجود نداشت. به همین دلیل پادرفسکی از وزارت رفاه و غذای ایالات متحده تقاضای کمک کرد. وزیر این وزارت خانه مردی به نام هربرت هوور بود که بعدها به مقام ریاست جمهوری آمریکا رسید.
 
هوور با این درخواست موافقت کرده و به سرعت چندین تن مواد غذایی برای مردم گرسنه و قحطی زده ی لهستان با کشتی ارسال گردید. مصیبت وارده از میان رفت و پادرفسکی نفس راحتی کشید. وی تصمیم گرفت برای تشکر از هوور شخصاً به آمریکا رفته و از وی تشکر نماید.
وقتی پادرفسکی می خواست از هوور تشکر کند، هوور به میان حرف او پرید و گفت: ” جناب نخست وزیر! شما نباید از من تشکر کنید؛ شاید به خاطر نداشته باشید اما چندین سال قبل شما به دو دانشجو کمک کردید که بتوانند تحصیلات دانشگاهی خود را ادامه دهند. من یکی از آن دو هستم.”
دنیا عجب جای کوچکی است… به راستی که گفته اند از هر دست بگیری از همان دست هم پس خواهی گرفت