محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

کباب را بیاور انشاءالله

خداوند می فرماید: وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ.. (کهف/24-25)

و تو هرگز درباره چیزى مگو که من این کار را فردا خواهم کرد. مگر آنکه بگویى (ان شاء اللَّه) اگر خدا بخواهد، و چون فراموش کنى باز خدا را به یاد آر.


جمله ان شاء الله به هنگام بیان تصمیم هاى مربوط به آینده، نه تنها یک نوع ادب در پیشگاه خدا است، بلکه بیان این حقیقت مهم نیز هست که ما چیزى از خود نداریم هر چه هست از ناحیه او است، و ما همه متکى باو هستیم، تا اراده او نباشد...

خداوند می فرماید: وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ.. (کهف/24-25)

و تو هرگز درباره چیزى مگو که من این کار را فردا خواهم کرد. مگر آنکه بگویى (ان شاء اللَّه) اگر خدا بخواهد، و چون فراموش کنى باز خدا را به یاد آر.


جمله ان شاء الله به هنگام بیان تصمیم هاى مربوط به آینده، نه تنها یک نوع ادب در پیشگاه خدا است، بلکه بیان این حقیقت مهم نیز هست که ما چیزى از خود نداریم هر چه هست از ناحیه او است، و ما همه متکى باو هستیم، تا اراده او نباشد اگر تیغهاى عالم از جا حرکت کنند حتى یک رگ را نخواهند برید، و اگر اراده او باشد همه چیز به سرعت تحقق مى یابد و حتى شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد.

 

حکایتی زیبا و خنده دار

کباب تیهو (پرنده ای است شبیه به کبک)

شخصی وارد منزل خویش گردید و به عیال خود گفت: چون از هر جهت وسیله برای ما فراهم است امشب میل دارم  "کباب تیهو "بخورم. عیالش گفت : انشاءالله به زودی فراهم میکنم، شوهر در غضب شد و گفت: تو هر کاری میخواهی انجام دهی انشاءالله میگویی ولی با تمام وسیله ای که ما داریم احتیاج به انشاءالله ندارد و من امشب بدون انشاءالله کباب تیهو خواهم خورد.

عیالش گفت: ای مرد با تمام وسیله ای که ما داریم باز اگر خدا نخواهد هرگز کباب تیهو نخواهیم خورد، زن در مطبخ سرای رفت و تیهو را کباب نمود و در بشقاب گذاشت و در اتاق جلوی شوهر نهاد، شوهر لبخندی به روی او زد و گفت: تو میگفتی بدون انشاءالله نمیشود کباب تیهو خورد، در بین صحبتهایشان صدای درب منزل به شدت بلند شد آن مرد پشت درب آمد و دید دو پاسبان ایستاده و میگویند رییس کلانتری تو را خواسته.

او را جلو انداختند و به کلانتری آوردند رییس دستور داد پنجاه شلاق به او زدند و در زندان افکندند و فردا صبح که او را احضار نموده و از اسم او سوال کرد. گفت: حسن آقایی نام دارم رییس گفت: عجب، من گفته بودم حسین آقایی را بیاورند، تو را آورده اند. آزادی هرکجا میخواهی برو !!

بیچاره در کمال خستگی و شلاق خورده درب منزل آمد و دق الباب کرد، عیالش صدا زد کیست؟ گفت:حسنم انشاءالله ، درب خانه را باز کن انشاءالله، کباب را بیاور انشاءالله، تا بخوریم انشاءالله.

نظرات 1 + ارسال نظر
آموزشکده خوارزمی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 http://www.amoozeshkade.com/f239/

سلام
اگه محصل هستی توصیه میکنم حتما به اولین انجمن تخصصی درسی ایران یه سری بزنی و از مزایای اون استفاده کنی.
اگه سوال یا مشکل درسی هم داری میتونی عضو بشی و سوالتو اونجا مطرح کنی تا اساتید آموزشی جوابتو بدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد