دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" است. این
جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را
جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد.
دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است.
لطفاً آمین بگوئید:
آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد!
(تاده نظربیگیان / ۵ ساله)
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی!
(نسیم حبیبی / ۷ ساله)
روزى شیطان جلوى حضرت عیسى علیه السلام ظاهر شد و عرض
کرد:اى کسى که آدم هاى کور را شفا مى دهى ! مریض ها را از بیمارهاى کشنده
مى رهانى و مرده ها را زنده یم کنى ! - اگر راست مى گویى - خود را از کوهى
بلند بینداز و خود را حفظ کن که صدمه به تو و جان تو نرسد. در این جا شیطان لعین از روى فریب و شیطنت خود به زبان
خیرخواهى و نصیحت به آن حضرت چنین گفت : اگر این کار را انجام دهى و خود را
از بالاى کوه پرت کنى ، مردم به تو علاقه بیشترى پیدا مى کنند و ایمان
آنها محکم تر مى شود و آنان که هنوز ایمان نیاورده اند، ایمان خواهند آورد. حضرت
عیسى علیه السلام فرمود: مى خواهى مرا بفریبى که اقدام به خودکشى کنم و
مورد غضب خداوند واقع شوم و مخلد در آتش باشم . بعد فرمود: تمام کارهایى که
از من صادر مى شود به اذن خدا است و از خود نمى توانم کارى انجام دهم .شیطان با این نیرنگ مى خواست عیسى بن مریم (ع ) را وادار به
خودکشى کند و در نتیجه ، به عقوبت الهى گرفتار شود و اگر کشته نشد، لااقل
یک عمل غیر عقلانى و خلاف دستور خدا انجام داده باشد. (شیطان را همین بس که
پیغمبرى از پیامبران الهى را وادارد که که اگر شده کار پسندیده اى را ترک
نماید.)
پوریا پورسرخ:متولد۵۶ در تهران.دکترای فیزیولوژی گیاهی
لاله اسکندری: متولد 51 در تهران. لیسانس گرافیک
مهناز افشار: متولد 56 در تهران. دیپلم تجربی
پژمان بازغی: متولد 53 در تهران. لیسانس صنایع
عسل بدیعی: متولد 56 در تهران.لیسانس تغذیه
زیبا بروفه: متولد 54 در تهران. لیسانس حقوق قضایی
ماهایا پتروسیان: متولد 48 در تهران. لیسانس تئاتر
مردی بود بسیار متمکن و پولدار روزی به کارگرانی برای کار
در باغش نیاز داشت . بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا
کارگرانی را برای کار اجیر کند . پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در
میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند . کارگرانی
که آن روز در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند . روز
بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند . گر چه این
کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام
کرد . شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را
گردآورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد . بدیهی ست آنانی که از صبح به
کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : (( این بی انصافی است . چه می کنید
، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت
نیست که کار کرده اند . بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند . آن
ها که اصلاً کاری نکرده اند )) .
مرد ثروتمند خندید و گفت : (( به دیگران کاری نداشته باشید . آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ ))
کارگران
یکصدا گفتند : (( نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد
معمولی ما نیز بوده است . با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر
رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم )) .
مرد
دارا گفت : (( من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم . من اگر چند برابر این
نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمیشود . من از استغنای خویش می بخشم .
شما نگران این موضوع نباشید . شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس
مقایسه نکنید . من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می
دهم چون برای دادن و بخشیدن ، بسیار دارم . من از سر بی نیازی ست که می
بخشم .))
مسیح گفت : (( بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند .
بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند . بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ،
پیدایشان می شود . اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می
گیرند .))
شما نمیدانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد ، بلکه
درائی خویش را می نگرد . او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما . از
غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شکفد . باید هم اینگونه باشد . بهشت ، ظهور بی
نیازی و غنای خداوند است . دوزخ را همین خشکه مقدس ها و تنگ نظرها برپا
داشته اند . زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمیتوانند جز خود را مشمول
لطف الهی ببینند
دوست عزیزم حتماً همه متن را تا آخرین
جمله بخوانی ازهمه مهمترجمله آخر است
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک
چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که
پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود،ادامه مطلب ...