محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

نکات شگفت انگیز حروف انگلیسی A.B.C.D

حروف انگلیسی A,B,C,D در املای انگلیسی هیچ یک از اعداد 1 تا 99 دیده نمی شود؟

حرف D برای اولین بار در عدد 100 بکار می رود (Hundred)

حروف A,B,C در املای انگلیسی هیچ یک از اعداد 1 تا 999 دیده نمی شود.

حرف A برای اولین بار در املای عدد 1000 دیده می شود (Thousand)



حروف B,C در املای انگلیسی هیچ یک از اعداد 1 تا 999999999 دیده نمی شود.

حرف B برای اولین بار در املای عدد بیلیون بکار می رود. (billion)


و حرف C هیچ وقت در املای اعداد انگلیسی بکار نمی رود.

خر وآهو‎

آهو بود که خیلی خوشگل بود.

روزی یک پری به سراغش اومد و بهش گفت:

آهــو جون!… دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.

پری آرزوی اون رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.

شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق و جدایی، سراغ حاکم جنگل رفتند.

حاکم پرسید: علت طلاق؟

آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم، این خیلی خره.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: شوخی سرش نمیشه، تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.

حاکم پرسید: دیگه چی؟


ادامه مطلب ...

از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود‎

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد.

نکته ها:
 مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!

آیا می دانید....

فقط یک نفر از یک میلیارد نفر بیش از ۱۱۶ سال عمر میکند.
هر آمریکایی به طور میانگین ۲ کارت اعتباری دارد.
قلب انسان میتواند خون را ۱۰ متر به بیرون پرتاب کند.
متداولترین نام در دنیا محمد است.
زبان قویترین ماهیچه در بدن است.
روز تولد شما حداقل با ۹ میلیون نفر دیگر یکی است.
ستاره دریایی مغز ندارد.
زنان تقریبا ۲ برابر مردان چشمک میزنند.
شما نمیتوانید با حبس کردن نفستان خودکشی کنید.
انسانهای راست دست به طور میانگین ۹ سال بیش از چپ دستها عمر میکنند.
لئوناردوداوینچی قیچی را اختراع کرد.
درآمد مایکل جوردن از کمپانی نایک، بیش از درآمد تمام کارکنان این کمپانی
در کشور مالزی است.
هیچ کلمه ای در زبان انگلیسی با کلمه month هم قافیه نمیشود.

ادامه مطلب ...

نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

اینجا شب است.... یک شب نوول.در قلعه ی کوچک من همه ی این سپاهیان بی
سلاح خفته اند نه برادر و خواهر تو و حتی مادرت...به زحمت توانستم بی
آنکه این پرندگان خفته را بیدار کنم خودم را به این اطاق کوچک نیمه روشن
به این اطاق انتظار پیش از مرگ برسانم.من از تو بسی دورم خیلی دور...اما
چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تورا از خانه ی چشم من دور کنند.تصویر
تو آنجا روی میز هم هست.تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست.اما تو کجایی؟
آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه ی پر شکوه تأتر شانزه لیزه
میرقصی.این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ
قدمهایت را میشنوم و در این ظلمات زمستانی برق ستارگان چشمانت را
میبینم.شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور و شکوه ، نقش آن شاهدخت است
که اسیر خان تاتار شده است.شاهزاده خانم باش وبرقص ستاره باش و بدرخش اما

ادامه مطلب ...

مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود،
بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل
کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...
مرا بغل کن.
زن پرسید: چه کار کنم؟
و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد
و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.
به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند،
شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم.
سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد
که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب
همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

کشیش و ملا

یک روز یک کشیش مسیحی‌، راهب بودایی، و ملای مسلمان تصمیم میگیرند تا ببینند کدوم توی کارش بهتره... به همین منظور، تصمیم میگیرند که هر کدوم به یک جنگل برن، یک "خرس" پیدا کنند و سعی‌ کنند اون "خرس" رو به دین خودشون دعوت کنند .

بعد از مدتی‌، دور هم جمع میشن و از تجربه شون صحبت میکنن... اول از همه کشیش شروع به صحبت کرد :"وقتی‌ خرس رو دیدم، براش چند آیه از کتاب مقدس (درباره قدرت صلح، کمک و مهربانی به دیگران (خوندم و بهش آب مقدس پاشیدم. خرس اونقدر شیفته و مبهوت شد که قراره هفتهٔ دیگه اولین مراسم تشرفش برگزار بشه".

راهب بودایی گفت: "من خرسی رو کنار یک جوی آب توی جنگل دیدم..براش مقداری از کلمات آسمانی بودای بزرگ موعظه کردم. براش از قدرت ریاضت،تمرکز و قانون کارما)قانون عمل و عکس‌العمل رفتار آدمی‌) صحبت کردم. خرس آنقدر علاقه مند شده بود که به من اجازه داد غسل تعمید بدهمش و براش یک اسم مذهبی‌-بودایی انتخاب کنم ".

پس از آن، هر دو به ملای مسلمان نگاه کردند که روی تخت (و در حالی‌ که از سر تا پا بدنش توی گچ و باند بود) دراز کشیده بود. ملا گفت :"... الان که فکر می‌کنم، میبینم که شاید نباید کارم رو با"ختنه کردن" شروع می‌کردم

هرگز زود قضاوت نکن!

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.
دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنند! مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند!
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی دست من می‌چکد!
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند...

معنی واقعی استرس‎

در کلاس درس استاد دانشگاه خطاب به یکی از دانشجویان میگه انواع استرس رو توضیح بده... و استرس واقعی کدومه ؟

دانشجو :

دختر زیبائی رو کنار خیابان سوار میکنی. اما دختره کمی بعد توی ماشینت غش می کنه.
مجبور می شی اونو به بیمارستان برسونی. در این لحظه دچاراسترش آنهم از نوع ساده‌ای میشی.

در بیمارستان به شما می گن که این خانم حامله ست و به تو تبریک میگن که بزودی پدر میشی.


تو میگی اشتباه شده من پدر این بچه نیستم ولی دختر با ناله ای میگه چرا هستی.


در اینجا مقدار استرس شما بیشتر میشه.آن هم از نوع هیجانی در خواست آزمایش دی.ان.ای می کنی. آزمایش انجام میشه و دکتر به شما میگه :

دوست عزیز شما کاملا بیگناهی ، اسپرم شما نطفه نداره و نمی تونه هیچ زنیرو آبستن کنه. این مشکل شما کاملا قدیمی و بهتر بگویم مادرزادیه.

خیال تو راحت میشه و سوار ماشینت میشی و میری.

توی راه به سمت خونه به یاد 3 تا بچه ت میفتی ...؟

و اینجاست که استرس واقعی شروع میشه !!