محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

مارمولک‎

شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی
بنابر شرایط محیط ی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.
این شخص درحین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو
رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!
اما براستی چه اتفاقی افتاده بود؟ که در یک قسمت تاریک آن هم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته بمدت چهارسال درچنین موقعیتی
زنده مانده!
چنین چیزی امکان ندارد و غیرقابل تصوراست. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟
همانطورکه به مارمولک نگاه میکرد یک دفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانشظاهر شد!
مرد شدیدا منقلب شد! چهارسال مراقبت. واین است عشق! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ!

واکنش بعضیا عبرت آموزه...

کاری با صحت و سقم صوت هاشمی ندارم؛

هاشمی رفسنجانی برگشت راست - راست،
صوت و فیلم و همه چی رو تکذیب کرد و گفت
من نبودم !

دیگرانش چه کردند؟

استناد به حدیث پیامبر،
که وقتی کسی خودش تکذیب کرد،
باید به وی اعتماد کرد ...
و دیگر نگفتند که آیت الله !!! دروغ می گوید
گفتند آیت الله !!! از مصلحت اینگونه گفت !
یا که اصلا نگفت !!!

گناه دیگری در حضور یک عالم امور دینی (آیت الله جوادی) بود !
در یک محفل خصوصی،
یه نقل قول کرد از یه شخص دیگه
در مورد هاله نور و ...
در جلسه ای که کاملا خصوصی بود !
نه یه سخنرانی 3000 نفره در شمال ...
خطابش به یه عالم ! بود نه به مردم عادی
نقلش از یه شخص دیگه بود نه از خودش
موضوعش کاملا شخصی و معنوی بود
نه مسئله امنیت ملی !
ازش فیلم گرفتن و منتشر کردن
شد سوژه رسانه ها و ازش مقاله ها نوشتن،
تخریب ها کردن،
تو انتخابات 88 به بهترین شکل ازش استفاده کردن، ...
بعد خود طرف اومد ماجرا رو تکذیب کرد
چی شد؟
ایندفعه متهم به دروغگویی هم شد
به دروغش هم دو نفر از علمای خبرگان در شمال هم شهادت نداده بودند (در مورد رفسنجانی)

کاش آن روز و این روز به هم نزدیک تر بودند
تا مردمان خود قضاوت کنند درباره خباثت رسانه ها و برخی ها...

 

امامزاده بیژن صحت دارد‎

ایسنا: «امامزاده سید بیژن» در شوخی و محاوره زیاد گفته و شنیده می‌شود؛ اما این، یک مزاح نیست، بلکه طبق مستندات سازمان اوقاف و امور خیریه، چنین امامزاده‌ای با نامی ایرانی واقعا وجود دارد.
 
«بیژن» همان «سیدمحمد» است که در گذشته به‌دلیل وجود دو امامزاده به نام «سیدمحمد» در روستای «کُپ سفلی» از توابع استان مازندارن، نام یکی از آن‌ها، به انتخاب مردم محلی تغییر کرد. آن‌ها برای یکی از سیدمحمدها، «بی‌جِن» را انتخاب کردند، به این دلیل که آن مکان را بدون جن می‌دانستند و بعدها، «بی‌جن» در محاوره به «بیژن» تغییر کرد. 
 
حجت‌الاسلام عبدالله ولی‌نژاد - سرپرست اداره‌ اوقاف و امور خیریه‌ی شهرستان نور - با تأیید صحت وجود امامزاده‌ای به نام «سید بیژن» در استان مازندران گفت: شاید تا چند سال پیش، کمتر کسی نام امامزاده «سید بیژن» را شنیده بود؛ اما از دو سال پیش که ضریح‌گردانی در برخی شهرستان‌های استان مازندران انجام شد، این نام نیز بر سر زبان‌ها افتاد. خیلی‌ها به این امامزاده اعتقاد دارند و با توجه به بررسی‌ها و تحقیقات ما، امامزاده بیژن صاحب کرامت است.
 
او درباره‌ی این امامزاده با نامی ایرانی که بسیاری را نسبت به واقعی بودن آن به شبهه انداخته است، توضیح داد: نقل قول‌های بسیاری در این‌باره وجود دارد؛ اما یک نقل قول معقول‌تر هست که نتیجه‌ی مطالعات و بررسی‌های ما هم نیز به آن نزدیک است؛ در واقع، در این منطقه دو امامزاده به نام «سید محمد» وجود دارند که مردم بومی به‌خاطر شباهت اسمی آن‌ها و برای اشتباه نگرفتن آن دو، نام یکی را به «بی‌جن» تغییر دادند، این نام را به این دلیل انتخاب کردند که اعتقاد داشتند، آن مکان، بدون جن است. بعدها رفته‌رفته این نام در لفظ به «بیژن» تغییر کرد.
 
وی ادامه داد: در شجره‌نامه‌ی ضیاءالدین کجوری در سال 1373 هجری قمری، نسب این امامزاده بررسی شده است. بر این اساس، شخصی به نام سیدجلال‌الدین، سه پسر داشت که در زمان معتصم عباسی از ساوجبلاغ کوچ کردند و به کپ سفلی آمدند، اهالی بومی برای حفظ جان این برادران از دست تعقیب‌کنندگان، آن‌ها را درویش معرفی کردند، حتی هنوز هم عده‌ای امامزاده بیژن را درویش می‌دانند.
 
او سپس گفت: برای «سید» دانستن این شخصیت هم دلایل فراوانی وجود دارد؛ در شهرستان نور و حتی لواسان، روستای کپ و برخی دیگر از روستاهای اطراف، سادات بیژنی داریم و خیلی‌ها به قداست این شخص و مکان آن اعتقاد دارند.
 
ولی‌نژاد با بیان این‌که مستندات مربوط به این امامزاده در اداره‌ی اوقاف شهرستان نور وجود دارد، اظهار کرد: طبق این مستندات، امامزاده بیژن با 14 واسطه به امام سجاد (ع) منتسب است.
 
وی همچنین گفت: با توجه به تعداد امامزاده‌ها در این منطقه و مطالبی که گاه در سایت‌های اینترنتی منتشر می‌شود، سازمان و اداره‌های اوقاف همچنان در تعقیب مطالب، مستندات و اطلاعات درباره‌ی امامزاده‌هایی مانند «سید بیژن» هستند و تلاش دارند، مدارک بیشتر و دقیق‌تری را جمع‌آوری کند

چرا استکان؟؟

در زمان‌های قدیم هنگامیکه هندوها با کشورهای عربی مراوده تجاری داشتند برای نوشیدن چای به همراه خود پیاله‌هایی را به این کشورها خصوصا عراق و شام قدیم آوردند که در آن کشورها به بیاله معروف شد. پس از آن اروپاییانی که برای تجارت به کشورهای عربی سفر میکردند چون در کشورشان از فنجان برای نوشیدن چای یا قهوه استفاده میکردند هنگام بازگشت به کشورشان این پیاله‌ها را به عنوان یادگاری میبردند و آن را East Tea Can  مینامیدند. یک ظرف چای شرقیبه تدریج این کلمه به کشورهای شرقی بازگشت و در آنجا متداول شد

گفتگوی جرّاح قلب با مکانیک اتومبیل

 استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد. ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت « سلام دکتر، می خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟» جراج که قدری متعجب شده بود، نزدیک تر رفت و کنار هوندا ایستاد. مکانیک کمر راست کرد و دست هایش را با یک تکه پارچه پاک نمود و گفت «دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلبش را باز کردم و والف ها را بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز اولش کار می کند. اما یک سؤالی دارم. چطور است که من باید فقط سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی یک ملیون و هفتصد هزار دلار، و این در حالی است که هر دو اصولا یک کار را انجام می دهیم؟» جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد و آهسته زیر گوش مکانیک گفت « اگر مردی این کار را وقتی موتور روشن است انجام بده!»

چگونگی رفع فیلتر

یکی پرسیده چرا فیلتر شدی و چه جوری رفعش کردی.

من به خاطر چند تا جک ترکی و لری و شیرازی فیلتر شدم!!!!برای رفع فیلترش هم وقتی صفحه مخصوص میاد یه سری لینک داره که باید توی یه سایت ثبت سایت و ثبت نام کنی و بعدشم لینکای مورد دار حذف میکنی و تمام...

رفع فیلتر

بالاخره بعد از مدتها پیگیری،وبلاگم رفع فیلتر شد.

دنیا عجب جای کوچکی است!

این داستان بر اساس واقعیت بوده که در سال ۱۸۹۲ در دانشگاه استنفورد اتفاق افتاده است.
دانشجویی ۱۸ ساله در تلاش بود تا شهریه اش را تأمین کند. او یتیم بود و نمی دانست به کجا روی آورد و دستش را جلو چه کسی دراز کند. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او و دوستش تصمیم گرفتند کنسرت موسیقی در محوطه ی دانشگاه ترتیب دهند تا پول تحصیلات خود را فراهم آورند. به همین دلیل نزد پیانیست بزرگ، ایگناسی پادرفسکی رفتند. مدیر برنامه مبلغ دو هزار دلار برای تضمین اجرای برنامه مطالبه کرد. معامله صورت گرفت و آن دو شروع به تمرین های سخت نموده تا بتوانند در کنسرت خود به موفقیت دست یابند.
 
روز بزرگ فرا رسید؛ اما متأسفانه آن ها نتوانسته بودند به اندازه ی کافی بلیط بفروشند. کل مبلغ فروش آن ها ۱۶۰۰ دلار بود. این دو پسر دانشجو نومیدانه نزد پادرفسکی رفتند و از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بودند، سخن گفتند. سپس کل مبلغ ۱۶۰۰ دلار را به وی داده با این وعده که ۴۰۰ دلار باقی مانده را طی یک فقره چک در روز مقرر برگردانند.
 
اما جواب پادرفسکی این بود: “خیر! این قابل قبول نیست.” او چک را پاره کرده و کل مبلغ را به آن ها بازگرداند. سپس رو به آن ها کرده و گفت: ” این ۱۶۰۰ دلار را نزد خود نگه دارید. لطفا تمام مخارجی را که صرف کنسرت کرده از آن کم کنید. پولی که برای شهریه ی خود نیاز داشته را نیز نگه دارید. و هر آن چه را که باقی می ماند به من بدهید.”
 
دو پسر دانشجو با تعجب به یکدیگر نگاه کرده و با تشکر فراوان از او جدا شدند. این کار کوچک، پادرفسکی را به عنوان مردی بزرگ نشان داد. چرا باید به دو نفری که حتی آن ها را نمی شناسد کمک نماید؟ همه ی ما تاکنون در زندگی خود با وضعیتی مشابه برخورد کرده ایم؛ اما متأسفانه اکثراً با خود می گوییم: ” اگر به او کمک کنم بر سر خود من چه می آید؟” اما افرادی که روح بزرگی دارند این گونه فکر می کنند: ” اگر به آن ها کمک نکنم چه بر سر آن ها خواهد آمد؟” آن ها این کار را به دلیل عوض یا پاداش انجام نمی دهند. آن ها صرفاً به این دلیل که ایمان دارند کار درست همان کمک کردن است این کار را انجام می دهند.
 
بعدها پادرفسکی به مقام نخست وزیری لهستان رسید. وی در میان مردم خود رهبری بزرگ تلقی می شد. اما متأسفانه جنگ جهانی اول در گرفت و لهستان به شدت آسیب دید. بیش از ۱٫۵ میلیون نفر از مردم کشورش در اثر گرسنگی جان خود را از دست دادند. این در حالی بود که هیچ پولی برای تأمین مواد غذایی در دولت وجود نداشت. به همین دلیل پادرفسکی از وزارت رفاه و غذای ایالات متحده تقاضای کمک کرد. وزیر این وزارت خانه مردی به نام هربرت هوور بود که بعدها به مقام ریاست جمهوری آمریکا رسید.
 
هوور با این درخواست موافقت کرده و به سرعت چندین تن مواد غذایی برای مردم گرسنه و قحطی زده ی لهستان با کشتی ارسال گردید. مصیبت وارده از میان رفت و پادرفسکی نفس راحتی کشید. وی تصمیم گرفت برای تشکر از هوور شخصاً به آمریکا رفته و از وی تشکر نماید.
وقتی پادرفسکی می خواست از هوور تشکر کند، هوور به میان حرف او پرید و گفت: ” جناب نخست وزیر! شما نباید از من تشکر کنید؛ شاید به خاطر نداشته باشید اما چندین سال قبل شما به دو دانشجو کمک کردید که بتوانند تحصیلات دانشگاهی خود را ادامه دهند. من یکی از آن دو هستم.”
دنیا عجب جای کوچکی است… به راستی که گفته اند از هر دست بگیری از همان دست هم پس خواهی گرفت

اصطلاحات کاشونی‎

پیت :             "سطل"
داگودم:           "دعا گویت هستم"
این گوله:         "در این قسمت"
مَقبول:            "قشنگ, زیبا"
رِجه:               "بند لباس"
اِسِدَ:               "گرفتن , خریدن"
خُنک:               "بیمزه, ادمی که حرف یاوه می گویید"
دِگِ:                  "دیگر , بعدا"
بار کردنی:         "پختنی, قابل پختن"
چوزَل:                "قندیل زدن , یخ زدن"
کِردکار:               "رفتار و اعمال"
اله بوقد گیر:       " گوشه ی دهانت بگذار, داخل دهانت بگذار"
نی بو می مَ:       "نیست اگر بود می امد"
یاده :                   "جاری, زنِ برادرِ شوهر"
خید نِشس:          "خواهید نشست"
یاواش:                "ارام , اهسته"
شمال می اد :     "باد می اید"
زَمبه:                  "شکم"
آله:                     "نصف, نیم"
اِقِدِ:                     "اینقدر, این اندازه"
سِلید:                 "پاره شد"
فیمه:                 "بهانه"
پالاش:               "ابکش"
نابدو:                  "ناودان"
وامیاد:                "کنده میشود,پاره می شود"
ورچین:               "جمع کردن"
شید:                   "پهن,پهن کردن"
کُنِه:                    "دستمال, دستمال کهنه"
ردم بیا:               "دنبالم بیا"
تنگیر:                  "کشیدن"
تنگش نِه :           "کنارش قرار بده"
پرگیر:                  "یعنی روی خودت بینداز(به عنوان مثال برای پتو استفاده
                       میشود یا امثال هُم)"
دم نده:                " یعنی چیز نگو"
پنداری:                " گمان کردن , پنداشتن"
جُسَ:                  "پیدا کردن"
جَس:                  "بلندی"