محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

محمد لینوکس

همه چیز به غیر از لینوکس!

نگاه...

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود >با خودش گفت: "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت! > >فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود >"هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت >... >پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود >"اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد ! > >روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!! >فریاد زد >ایول!!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم! > >همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! هر کسی داره با زندگیش میجنگه >ساده زندگی کن ،جوانمردانه دوست بدار ، و به فکر دوست دارانت باش

ریشه عبارت

زیرآب ، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت . زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب ، آن را باز می کردند . این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می رفت و زیرآب را باز می کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود . در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد . صاحب خانه وقتی خبردار می شد خیلی ناراحت می شد چون بی آب می ماند .این فرد آزرده به دوستانش می گفت : « زیرآبم را زده اند. » این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است

رشته اژدها کشی

یک روز یه ایرانی برای تحصیل به کشور چین میره! و توی اونجا رشته ی اژدها کشی رو می خونه و بعد از گرفتن مدرک به کشور ایران بر می گرده! وقتی میاد توی ایران میبینه برای این رشته ی که خونده بازار کار وجود نداره! بعد از کلی مکافات، دانشگاهی برای این رشته ایجاد می کنه و 100 نفر برای این رشته پذیرش می کنن و بهشون آموزش میده! این 100 نفر بعد از گرفتن مدرک لیسانس میرن توی جامعه و متوجه میشن که بازار کاری برای این رشته وجود نداره! این شخص بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه میرسه که دوباره این 100 نفر رو پذیرش کنن و مدرک فوق لیسانس رو بهشون بدن! باز دوباره این 100 نفر بعد از گرفتن مدرک فوق لیسانس وارد جامعه شدن و باز هم بازار کاری نبود! مرد دوباره به فکر فرو رفت! و بالاخره فکری به ذهنش رسید! و برای این 100 نفر بازار کار ایجاد کرد! این 100 نفر به عنوان استاد برای تدریس رشته ی اژدها کشی در دانشگاه ها استخدام شدن! و این داستان همچنان ادامه دارد........

جملات قصار

ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد ، تا اینکه دروغی آرامم کند. . .

..........................................................................

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌!

یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا . . .

..........................................................................

خوبی بادبادک اینه که

می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده

ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده . . .

..........................................................................

ادامه مطلب ...

نشریه دانشجویان شریف

آنها که می‌روند وطن‌فروش نیستند. آن‌هایی که می‌مانند عقب مانده نیستند.آن‌هایی که می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند. آنهایی کهمی‌مانند، نمانده‌اند که دینشان را حفظ کنند. همه‌ی آنهایی که می‌روندسبز نیستند. همه ی آن‌هایی که می‌مانند پرچم به دست ندارند. آن‌هایی کهمی‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریندو یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود. وآن‌هایی که می‌مانند، می مانند تا شاید روزی وطن را جایی برای ماندنکنند."نقطه سر خط، نشریه دانشجویان دانشگاه شریف

عاشق شدنمون ؟!؟!؟!

یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش ازدواج کنه ،
 تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همچیزشو توش می نویسه ،
این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ،
 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...
اونم هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...
بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ...
 آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سرش کوبید و گفت :
منو چی فرض کردی؟
اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟
و اینگونه بود که دوست من هنوز مجرد است...
ارسال از مهیار

نکات جالب

زن قداست دارد، 
  
  براى با او بودن  باید "مرد" بود ! 
 
 نه نر ... !
****************************************
   
هر وقت در خیانت و فریب دادن کسى موفق شدى،
 
به این فکرنکن که اون چقدر احمق بوده،
 
به این فکرکن که اون چقدر به تواعتماد داشته ... !
 
***********************************
 
سایه ها محصول پشت کردن دیوارها به آفتاب اند؛

گستاخی دیوارها را تقلید نکنیم، تا آفتابی بمانیم ...
 
***********************************
وقتی بچه بودم پدرم می گفت :  هر زمان خودت به تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی مرد شده ای. 
اما من به پسرم می گویم: هر وقت توانستی بند کفشهای دوست داشتنی ات را خودت باز کنی و آن را به پابرهنه ای ببخشی آنگاه مرد شده ای .
 
******************************************* 
 
 چه تاثیر دلنشینی دارد " غصه نخور ، درست میشود "
 
گفتن های مادر ،

 اثرش را هزار قرص آرامبخش قوی ندارد .

ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم‎

وقتی که نوجوان بودم (من نها)، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک
ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید
وضع مالی خوبی نداشته باشند . شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند
ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. دوتا دوتا پشت پدر و
مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها
و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. مادر نیز بازوی
شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند
عدد بلیط می خواهید؟
پدر خانواده جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد . پدر به باجه نزدیکتر شد و به
آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر
کرد و نگاهی به همسرش انداخت . بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و
همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند .
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که
با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید .
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی
زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد،
گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک
پدرم را قبول کرد...
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم
آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین
پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم .
ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم.

سوتی های وحشتناک‎

امتحان انشاً داشتیم اون موقع ها یاس یه اهنگ جدید داده بود که عین بمب صدا کرده بود منم کل اهنگ رو حفظ بودم..
 اول اهنگش با به نام خدا شروع میشه
اقا منم روز امتحان خواب خواب رفتم سر جلسه
به نام خدا رو که نوشتم خود به خود بقیه اهنگم پشت سرش نوشتم بعدشم برگه رو تحویل دادم
معلممونم کف کرده بود چجوری به اون سرعت تموم کردم
روز بعدش وقتی داشت برگه هارو تحویل میداد منو صدا کرد رفتم جلو میزش
تا اون موقع هم هنوز نمیدونستم چه گندی زدم
رفتم جلو معلم برگشت گفت : فرج پوری چرا از این مزخرفات گوش میدی ؟؟!
منم که هنگ کرده بودم هیچی نگفتم
بعدش گفت برای همه بخون ببینن چی نوشتی
منم شروع کردم خوندن... خط اول رو که خوندم دیدم بچه ها دارن کف زمینو گاز میگیرن
اونجا بود که فهمیدم چه گندی زدم
البته از اونجایی که معلممون ادم باحالی بود گفت چون بچه هارو خندوندی بهت ٢٠ میدم


اعتراف می کنم بچه بودم یه جوجه داشتم که تو خونه همیشه کثیف کاری می کرد. منم بخاطر اینکه کثیف کاری نکنه با کیسه فریزر و دستمال کاغذی پوشک واسش درست کردم! اما همش راه می رفت و پوشک می افتاد بخاطر همین با چسب نواری به صورت ضرب دری ...رو بستم! جوجه ام فرداش مرد!


امروز دوستم( که تو یه کلاس دیگس) بهم گفت که زنگ اول معلم فیزیک چیکار کرد؟
منم اومدم بگم "اول حاضر غایب کرد" اشتباهی گفتم: اول حاضرا و غایبارو کرد!!
دوستمم بلافاصله گفت: میگم چرا قیافت یه جوری شده!


چند روز پیش امتحان تفسیر موضوعی قرآن داشتیم که امتحان بسیار آسونی بود و من وقت نکرده بودم هیچی بخونم رفتم سر جلسه ی امتحان.برگه رو گزاشتن جلوم دیدم هیچیش آشنا نمیزنه در همون موقع چند نفر رو دیدم که به طور فجیعی تقلب میکردند یهو مثل این فیلما که دو تا صحنه رو هی نشون میدن تا به یه نتیجه برسند منم تو مخم این صحنه ی تقلب و برگه ی سفید پیش روم هی تکرار میشد :دی یهو یاد یکی از پست های فیسبوک افتادم در مورد تقلب که یکی از روش های تقلب و گفته بود که اونم نوشتن جمله ی تاثیر گزار پایان برگه برای استاد بود یکی از اون جمله ها یادم اومد:«در اعتراض به تقلب گسترده ای که سر جلسه ی امتحان از سوی دیگر دانشجویان
شاهد بودم از دادن این امتحان خودداری کرده و نمرهی صفر را به بیستِ با
تقلب ترجیح میدهم.» خلاصه برگه رو دادیمو رفتیم چند روز پیسش نتیجه ی امتحان اومده بود شده بودم 19 =)))) خدایا بالاخره فیسبوکم یه جا به درسمون کمک کرد :دی


امروز بهراد(پسر 4ساله ام) داشت میرفت خونه دوستش منو بوسید گفت :مامان خیلی دوست دارم.منم جو گیر شدم گفتم: منم عاشقتم!
اونم بیشترجو گیر شد گفت: مامان خرتمممممممممم


بچگیام از این پفکهاى ده تومانى بودن باز مىکردى بعضى وختا جاىزه بىست تومانى و پنجاه تومانى توشون بود، ىه بار باز کردم ىه پنجاه تومانى توش بود، نمىدونستم باهاش چىکار کنم تا ىه ماه قاىمش کردم، بعد رفتم ورش دارشتم برم خوراکى بخرم، تو راه گمش کردم، هنوزم ىادم مىاد مىخوام سرمو بکوبم به دىوار!!!